رمان عشق فاطمه و مهیار



نوروز ۹۷ رسیده بود بالاخره سال ۹۶ رو باهم تموم کردیم. ما طبق روال هرسال عید رو قرار بود بریم مسافرت و برای ۲۸اسفند به وان بلیط داشتیم و چون خطم اونجا انتن نداشت و وای فای هن فقط تو هتل بود یعنی خارج از هتل نت نداشتم باهاش حرف بزنم مهیار گفت پول میزنم به کارتت برام لباس و کفش بخر و برای خودتم بخر یه تومن زد به حسابم و رفتم چنج کردم و به مامان گفتم داداش دوستم گفته برام بخره و به اسم اون کلی براش خرید کردم و عکساشو میفرستادم براش اخر سر ۱۰لیر از پولش مونده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Jamie شرکت حسابداری درخت جوان falsafeh.blogfa.com علم و دانش و نجوم Jameka وب گردی کلینیک جراحی های زیبایی